همسر بهشتی



بسم الله الرحمن الرحیم

 

سلام و عیدقشنگتون مبارک

 

ماجرا از اینجا شروع شد که که توی یک کلاس بی ربط به همسرداری، استاد ما داشت میگفت در ادتباط باید موقعیت سنج باشید، زمینه فراهم کنید. این خیلی مهمه در نتیجه بخشی.  همون جا من دستمو بالا کردم و گفتم من یه مثال خوب واسه حرف شما دارم. میشه یه چیزی تعریف کنم؟ 

و برای کلاس گفتم یکبار که اقوام همسر اومده بودن تهران، بعد که رفتن من به همسرم گفتم من دوتا نیم ساعت میخوام غر بزنم. نیم ساعت درباره رفتار خودت نیم ساعت درباره رفتار خانواده ت. هروقت آمادگی شو داشتی بگو. 

چشمای بچه های کلاس گرد شده بود. با تعجب گفتن بعدش چی شد؟ گفتم هیچی یکم طول کشید ولی بالاخره چند روز بعد همسرم احساس کرد آمادگی غر شنیدن رو داره و گفت خب حالا بگو و من دوتا نیم ساعت غر زدم و یک ساعت که تموم شد سریع گفت وقتت تمومه. برای بچه های کلاس گفتم اون بار که با آمادگی قبلی شروع کردم همسرم خیلی شنونده بهتری بود، تبعات بعدی این غر زدن و غر شنیدن مثل دلخوری ها یا انفجار عصبانیت کمتر بود. گفتم و تموم شد و جمع شد و همسرم چیزایی که می خواستم بشنوه رو شنید. و منم آروم شدم کاملا. 

بعد استاد پرسید اون چند روز تا وقتی که همسرت آمادگیش رو برای شنیدن اعلام کنه چکار کردی؟ سخت نبود؟ گفتم نه خیلی چون میدونستم بالاخره قراره بگم، مشکلی نداشتم که صبر کنم. بعد بچه ها چندتا سوال دیگه ازم پرسیدن و مشخص بود همه رفتن تو فکر.

تو جلسه های بعدی یکبار یکی از بچه ها بهم گفت یکبار که شما نبودی و اسمت یادمون نمی اومده، گفتیم همون خانوم دوتا نیم ساعت غرغر :))

 

تجربه من در این سال های زندگی مشترک این بوده که شفافیت و آمادگی قبلی تو رابطه با مردها خیلی مهمه. شفافیت یعنی اینکه برنامه و موضوع رو مشخص کنیم. میخوایم غر بزنیم یا درد ودل کنیم، راهنمایی میخوایم یا دوست داریم فقط شنونده باشه، درباره چی می خوایم حرف بزنیم و . اینو به خودش اعلام کنیم. آمادگی قبلی یعنی اینکه زمینه رو فراهم کنیم و به مردها زمان بدیم. البته این نیاز به یک تسلط خوب رو حال خودمون داره. بتونیم وقتی خیلی ناراحت یا عصبانی یا دلخوریم تحمل کنیم و به جاش نتیجه بهتر بگیریم. عکس العمل های سریع و هیجانی با اینکه ما رو زود و راحت تخلیه می کنه اما همه چی رو خراب تر میکنه و به مقصودمون هم نمیرسیم. به قول استادمون تو همون کلاس، زودپزمون باید بزرگ باشه. و اولین نتیجه خوب این بزرگ بودن زودپز هم به خودمون میرسه البته. 

 

تو مطلب قبلی درباره توان حرف زدن و گلایه کردن و ابراز ناراحتی نوشتم. یکی از دوستان پرسیده بود در رابطه با همسر هم همین کار رو بکنیم؟ نوشتم بله. این اصلا از اصول هر ارتباط درست انسانی ای هست. اما چون رابطه ما با همسرمون از همه روابط طولانی تر و درگیرکننده تر هست، فلذا چالش هاش هم بیشتره و اگه بنا به ابراز باشه شاید در ظاهر از ما یک زن غرغروی خسته کننده بسازه که هیچی رو تو خودش نمیریزه. ما این رو نمی خوایم. پس راه حل چیه؟ اینکه زمان بدیم. یه ذره زودپزمون رو بزرگ کنیم و حرفامون رو جمع کنیم. مثلا دوبار در هفته، یکبار تو آخر هفته، با اعلام قبلی دلخوری های جمع شده رو با همسرمون درمیون بذاریم. اون وقته که میبینید تو این فاصله تا به آخر هفته برسید، نصف ناراحتی ها و گله ها خود به خود محو شده، یادمون رفته، یا دیدیم اونقدری که اون لحظه فکر می کردیم مهم نبوده، یا اینکه چیز تکرار شونده ای نیست که حالا تذکر بخواد و . و اون اصلی ها می مونه واسه غرغر :)

آمادگی قبلی هم به همسرمون کمک میکنه تا شنونده و پذیرا باشه. اونجور نشه که برخوردی کنه که اصلا از حرف زدنمون پشیمون بشیم و ترجیح بدیم دلخوری ها رو تو خودمون بریزیم تا دلخوری بزرگ تر درست نکنیم. 

فقط حواستون باشه که زمانش رو کوتاه بگیرید، ما خانوم ها معمولا وقتی سر و درد و دلمون باز میشه دیگه بسته نمیشه، اما مردها توانایی محدودی برای شنیدن دارن. مخصوصا اگه موضوع غرغر و دردودل باشه، مخصوصا تر که اگه غرغر از خودشون باشه، تو یک ربع تا نیم ساعت همه حرفمون رو جمع کنیم و بعد بریم سر زندگی قشنگ خودمون. 

 

*********

 

پ.ن: دوستای خوبم ازتون یه م میخوام. میدونم که سرزدن به اینجا با این نوع نامنظم به روز شدنش سخته. قبلا یک کانال تلگرام داشتیم که پست ها رو اونجا میذاشتم. بعد فیلتر شدن تلگرام اون هم به روز نشد و من خودم هم تلگرام ندارم الان. میخواستم ببینم شما برای جایگزین چه پیشنهادی دارید؟ خودتون از کدوم پیامرسانها استفاده میکنید یا به نظرتون پیج اینستاگرام بهتره؟

ممنون میشم بهم کمک کنید که اینجا رو یکم به روز کنیم. 

 

 

 

 

 

 


بسم الله الرحمن الرحیم


سلام 

قرار بود این پست یه چیز دیگه باشه. یه حرفی که مدت هاست منتظر بودم پستای دنباله دار حال خوب تموم بشه تا برسم بهش. اما بازم نوبتش نشد. گرونیای اخیر و وضع اقتصادی، یه حرف و موضوع دیگه رو به ذهنم آورد. یه تجربه، یه تصمیم شخصی که فکر کردم شاید برای شما هم مفید باشه. ان شاالله که باشه. 

دوسال پیش ما قرار بود خونه بخریم. با پول اون موقعمون میتونستیم یه خونه معمولی بخریم. اما فکر کردیم یه سال دیگه صبر کنیم پولمون بیشتر بشه، وام بگیریم و یه خونه خوب بخریم. اون موقع من مطمئن بودم سال بعدش تو یه خونه خوبم که مال خودمونه. روی کاغذ همه چی درست بود، اما وقتش که رسید، شد تابستون امسال و شروع گرونی ها و ما با دوبرابر پول قبلمون هم نمیتوستیم حتی یه خونه نسبتا خوب بخریم. فکر کردیم دست نگه داریم تا اوضاع آروم بشه، شاید همه چی معقول تر و منطقی تر شد. صبرکردیم و اوضاع جوری شد که الان فکر میکنم تا چندسال دیگه هم نتونیم خونه بخریم! 

خونه ای که الان توش زندگی میکنیم، یه سری ایراد داره. درواقع از همون سال اولی که اومدیم این خونه، من امیدوار بودم سال بعد عوضش کنیم، سال بعدش مطمئن بودم سال دیگه من دیگه تو این خونه نیستم، سال بعدش . همون طور قیمت خونه ها رفت بالا اجاره ها هم گرون شد و تابستون ما خونه که نخریدیم هیچ، با قیمت های عجیب و غریب اون موقع دیدیم حتی منطقی نیست یه خونه بهتر اجاره کنیم! و موندیم تو همین خونه. تا کی؟ نمیدونم. 

همون موقع، تو اوج اون شوک اقتصادی، وقتی آدمی که فکر میکرد این تابستون تو یه خونه خوب و بی ایراد که مال خودش هم هست داره زندگی میکنه و بعد میدید حتی خونه اجاره ایش رو نتونسته عوض کنه. همون موقع که بی هیچ کوتاهی و تقصیری، فقط به خاطر اوضاع اقتصادی کشور، انقدر از نظر مالی ضرر کرده بودیم که حس آدمی رو داشتیم که پولاشو زده، یا ورشکست شده .

همون موقع من یه فکری کردم. یه حرفی ته دلم با خدا زدم. گفتم خدایا، اوضاع اقتصادی کشور که دست من نیست و نبوده، کوتاهی و اشتباهی از طرف من نبوده که دارم این اندازه اثرش رو تو زندگیم می بینم. ولی بنا به جبر زمانه و محیط، اثر مستقیم و بزرگی تو زندگی من داشته . حالا تو یه لطفی به من بکن، به خاطر این سختی ای که متحمل شدم، تو همین خونه کوچیک پر ایراد، بهم  آرامش و دل خوش و رضایت از زندگی بده. 

و شد. انگار تا جمله م تموم شده بود خدا گفته بود باشه :)

تو چندماه اخیر من یکی از بهترین حال های زندگیم رو تجربه کردم. راضی ترین حالم رو. به نحو عجیبی یهو نگاهم از نیمه خالی لیوان، چرخیده بود به سمت نیمه پرش. به جای ایرادای خونه، محاسنش رو میدیدم. یه وقتی هم که ایرادا اذیتم میکرد، به خوم میگفتم این به اون در. 

سعی کردم تو همین خونه کوچیک یه بهشت کوچیک خوشبخت بسازم و شد. گل و گلدون بیشتر خریدم، خونه رو دوست داشتنی تر کردم. روی مرتب بودنش دقت کردم و همین باعث شد کوچیکی دیگه خیلی به چشم نیاد و اذیت کننده نباشه. یه برنامه های ساده دورهمی ریختم مثل چای عصرانه دورهم، یا میوه خوردن . یه جوری شد که حتی وقتی سه نفری نشستیم و داریم شام املت میخوریم ته دلم میگم الحمدالله الحمدالله چقدر ما خوشبختیم، چقدر این حال، این تصویر رو دوست دارم . 

اثر این حال خوب و این رضایت من، به شکل محسوسی تو نگاه و حالات همسرم هم نمود پیدا کرد. من دیگه غر نمیزنم، اونم که از یه چیزی شکایت میکنه سعی میکنم نگاهش رو متعادل تر کنم. تو همین ماه ها که بعد چندسال بالاخره من با خونه م دوست شدم و پذیرفتمش، اتفاقا غرغر اطرافیان به خونه مون خیلی زیاد شده. مامانم، بابام، حتی مادرشوهر و پدرشوهرم . و حرفاشون اثری رو من نمیگذاره. میتونم رد شم ازش. حتی یبار بابام تو یه صحبت پدردختری و صمیمی وسط حرفاش گفت : آخه شان تو این خونه ست؟» من لبخند زدم و چیزی نگفتم. ولی حرفش مثل یه نسیم آروم ازم گذشت. به هم نریختم. فکرمو مشغول نکرد. ذره ای تو نگاهم به همسرم و زندگیم اثر نگذاشت. من راضی بودم و مطمئن. و هزارتا جواب برای بابام داشتم که اونجا جای گفتنش نبود ولی حق بود. 

بعید میدونم اوضاع اقتصادی این روزا کسی رو اذیت نکرده باشه، فکرشو مشغول نکرده باشه. حتی اگه ما خانوما خیلی درگیرش نشیم، مردا رو واقعا به هم میریزه. کلافه و عصبی میکنه. 

امروز تو پیج اینستاگرام ای ریحانه، یه جمله دیدم گرمای خانه در دست شماست» و ایده این پست زده شد. فکر کردم بیام از تجربه خودم بنویسم و بگم حال خوب هیچ ربطی به محیط بیرونی آدم نداره. بگم حال خوب مرد و بچه ها، یه قسمت عمده ش دست زن و مادره. زنی که راضی باشه، زنی که آرامش بخش باشه، زنی که فلسفه زندگیش درست باشه. با کمک این زن و کنار این زنه که مرد میتونه سختیای دنیای بیرون رو تحمل کنه. کم نیاره و نبره. ما رئیس جمهور و وزیراقتصاد و نماینده مجلس نیستیم. ولی در حد خودمون میتونیم یه کاری واسه کشورمون بکنیم. اون کار به ظاهر کوچیک ولی مهم اینه که خودمون و اطرافیانمون رو خوشحال نگه داریم. 

یادمه یه حدیثی خونده بودم که مضمونش این بود: یکبار یکی از صحابه پیش رسول خدا(ص) میره و میگه من زنی دارم که وقتی ناراحت و غصه دار میبینتم ازم میپرسه، غصه ت به خاطر دنیاست یا آخرت. اگر به خاطر دنیاست که میگذره و بهش اهمیت نده و اگر به خاطر آخرته خدا غصه ت رو زیاد کنه . و بعد پیامبر(ص) میفرمایند خدا روی زمین کارگزارانی داره و این زن یکی از اون هاست و کلی ازش تعریف میکنن. (نتونستم اصلش رو پیدا کنم. اگر شما میدونید ممنون میشم برام بنویسید.)

این روزها فکر میکنم این حدیث خیلی درباره ما مصداق پیدا میکنه. تو برخورد با همسرمون کدوم روش رو پیش میگیریم؟ ما هم غر میزنیم و شکایت میکنیم یا ما راضی هستیم و اونم آروم میکنیم. 

البته باید حواسمون باشه همدلی رو فراموش نکنیم. به یه آدم خسته و ناراحت و شاکی، اگه بگی مهم نیست، چیزی نشده که، تو بیخود بزرگش میکنی!، نعمتاتو ببین . شاید اونو بیشتر عصبانی کنه حتی. چون درک نمیشه. چون فکر میکنه این زن تو فضا زندگی میکنه، چون عادی ترین چیزها رو هم نمیفهمه و چون مسئولیت نداره فقط شعار میده . 

اتفاقا اینجا قبل هرچیز باید همدردی باشه، راست میگی، واقعا . چقدر سخت. چه اذیت داری میشه این روزا . ولی کنارش آدم یه اشاره بکنه به زندگی اونایی که پایین ترن. یه چیزایی رو به یاد شوهرش بیاره که الحمدلله» داشته باشه. خیلی ظریف. خیلی کوتاه و در لفافه. 

من یه وقتایی خود چند سال پیشمون رو به یاد همسرم میارم. وسط اتفاقای مختلف، مثلا یه عکس بهونه میشه برای گفتن اینکه، چقدر الان وضعمون با اون موقع فرق کرده. الحمدلله. چه زندگیمون آسون شده. 

یا وقتی بحث مسائل اقتصادی میشه میگم خداروشکر که گرونی ها اثرش فقط رو مقداد رفاهمون بوده، چقدر هستن آدمایی که گرونی رو اصل زندیگشون اثر گذاشته، به نون شب و خرجای اولیه شون محتاج شدن .

خودم رو هم همین جوری آروم و راضی میکنم. با همون اصل کاربردی معروف به زندگی پایین تر از خودتون نگاه کنید.» ، با یادآوری اینکه مهم حال خوب و دل خوشه»، با مطمئن بودن از اینکه  هرکسی به هرحال یه سختی و مشکل و غصه ای تو زندگیش داره فقط نوعشون فرق میکنه» اینا منو راضی میکنه. خوشحال میکنه. و انعکاس این رضایت رو تو خانواده م میبینم. 

و از اون طرف فکر میکنم تو این موضوع هم خوبه اگه نیمه پر لیوان رو ببینیم. اینکه چقدر اسراف کم شده تو زندگی هامون، چقدر اقبال به تولید داخلی زیاد شده، حتی فکر میکنم شاید بد نباشه اگه این گرون شدن گوشت باعث بشه دست از این اعتیاد به گوشت برداریم و یکم سالم تر غذا بخوریم. 

البته که من خیلی عصبانی ام از همه مسببین این اوضاع ولی چه کاری از دستم برمیاد جز اینکه تو این اوضاع آشفته، حداقل حال خودم و اطرافیانم رو خوب نگه دارم. 


خیلی خوشحال میشم اگه شما هم از تجربه هاتون بنویسید. از برخورد و نگاهتون تو این موضوع. از تجربه هاتون و ایده هایی که برای خوب نگه داشتن حال خانواده تون میزنین. از ایده هایی که برای کم کردن و کنترل مخارج ریختین . 




بسم الله الرحمن الرحیم


دلیل پنجم: معنویات


خب رسیدیم به این دلیل سخت برای من. چرا سخت؟ چون خودم توش هنوز اول راهم. فقط پیداش کردم و الا برای درست کردنش کاری نکردم. پس بیاید این دلیل آخر رو با هم بریم جلو. 

راستش یه مدتی من خیلی به فلسفه دین فکر می کردم. اصلا چه نیازی به دین و دستوراتش داریم؟ این همه آدم دارن تو دنیا بی قید زندگی می کنن و هیچ کدوم شاید مشکل عجیبی هم نداشته باشن. به نظر به خاطر همین بی قیدی و آزادی بیشتر هم دارن کیف می کنن از زندگی شون. من دین و دستوراتش رو برای چی لازم دارم؟ اون فکرها و نتیجه ش یه بحث مفصله ولی تهش رسیدم به این نکته که پیامبران مبعوث شدن که کیفیت زندگی آدم ها رو ببرن بالا. در همه جنبه ها. همه دستورات منعی و ایجابی دین، همه حلال و حروم ها و مکروه و مستحب ها، که تو دنیای آزاد الان، به ظاهر زیادی داره کار رو سخت می کنه، فقط یک هدف دارن، اینکه ما بهتر و قشنگ تر و شادتر و در نهایت راضی تر زندگی کنیم. کسی که از دین و دستوراتش فاصله بگیره، نمی میره، اغلب کارش به خودکشی هم نمیرسه، ولی به نسبت همون فاصله کیفیت زندگیش میاد پایین. و این چیزیه که برای خدا مهمه. خدا دوست داره ما پادشاهی کنیم رو زمین. و برای این پادشاهی کردن دستورالعمل داده بهمون.

 بگذریم، خیلی وقته که فهمیدم به نسبت فاصله ای که از دین و شکل زندگی مومنانه بگیرم، حالم هم بدتر میشه. بعد گشتم و نگاه کردم که این فاصله ها رو پیدا کنم. ظاهر زندگی من همون شکل قبل بود، ولی باطنش؟ یه سری اعمال عبادی بی روح و تمام. 

اول توی حلال و حرام  ها گشتم. خب من تاجایی که میتونم مراقبم نه حرامی انجام بدم و نه واجبی رو ترک کنم، اما خوب که نگاه کردم، یه جاهای خالی این وسط بود. نماز و روزه های قضایی که به گردنمه و سال هاست دارم قضاشونو به تاخیر میندازم، یادمه یکبار جایی سوال و جوابی رو خوندم که یکی از استاد اخلاق معروفی پرسیده بود راهی سفر کربلا هستم و شما چه توصیه ای دارید که اونجا بیشتر استفاده کنم، چه نکاتی هست و . و ایشون هیچ دعا و ذکر و آداب خاصی یاد نداده بودن، فقط نوشته بودن قبل سفر نماز و روزه های قضات رو به جا بیار و حقوق مالی که به گردنت هست رو بده. تلنگر بزرگی بود برای من. بعد دیدم این حق الله هایی که ادا نمی کنم، سال هاست مثل یک کوله بار سنگین روی دوشمه. من نمی فهمم ولی صرف بودنشون، خسته م میکنه و توانم رو می گیره. پس همین اول بسم الله تصمیم گرفتم این کوله بار رو زمین بذارم. تقویم رو نگاه کردم و دیدم یکی از بهترین وقت های سال برای روزه های قضاست، یه برنامه ریزی هم برای نمازهای قضای حدودی که تو ذهنمه کردم، که هر روز بعد نماز واجبم یه تعدادش رو به جا بیارم. می مونه مسائل مالی، من به شخصه سال خمسی ندارم چون کمتر شده یکسال پولی دستم بمونه ولی فکر کردم بد نیست، یه مقدار خمس و رد مظالم هم از مالم خارج کنم. یکی می گفت نمیدونی بعد دادن خمس آدم چه حس سبکی پیدا می کنه.

بعد رسیدم به رفتارها. به روح عباداتم. به نمازهایی که فقط از سر وظیفه خونده میشن، تعقیباتی که فقط لقلقه زبونن. تصمیم گرفتم برای اول وقت خوندنش، با آرامش و بدون عجله خوندنش، برای دل دادن به نماز و اون پنج نوبت خلوت با خدا یه فکر اساسی کنم. به جای مهر و جانماز، سجاده بردارم، یه قسمت از خونه رو مشخص کنم، وقتی برای نماز می ایستم دنیای قبل و بعد رو فراموش کنم و سعی کنم تو اون چند دقیقه فقط در لحظه زندگی کنم. آرامش در نماز چیزیه که من خیلی وقته، مخصوصا از وقتی دخترم به دنیا اومد، گمش کردم. نماز خوندن با آرامش خیلی مشکلات رو می تونه حل کنه. یه شارژ روزانه ست که روزی پنج بار تکرار میشه. پس چرا من اثرشو نمی بینم؟ چون فقط ادای تکلیف می کنم. حاضر میزنم و از کلاس میرم بیرون. 

فکر کردم یاد اهل بیت رو باید تو زندگیم بیشتر کنم، غیر از مجالس ذکر و روضه و هیئتی که باید حواسم باشه قطع نشه از زندگیم و گم نشه وسط سرشلوغی هام، یه لحظه فکر و توجه بهشون، یه صلوات از ته دل، یه زیارت عاشورای بادقت، یه عمل کوچیک که هدیه بشه بهشون، یه سوره قرآن به نیتشون، یه سلام از ته دل بعد نماز، مخصوصا به امام زمان (عج)، اینا رو من کم دارم تو زندگیم. من همه این منبعای نور رو فراموش کردم. 

و بعد اینکه قرآن بخونم. به نیت شفا قرآن بخونم. برای پیدا کردن جواب سوال هام قرآن بخونم، با حوصله و ذوق و شوق قرآن بخونم، مثل یک درددل قرآن بخونم، مثل یک کلاس درس قرآن بخونم . من این قرآن خوندن رو لازم دارم. مدام از سوال های بی جواب و حال بد و بلاتکلیفی می نالم و همزمان نمی دونم چه طلسمی هست که نمیرم سراغ حرف هایی که خدا برام گذاشته، نمیرم سراغ توصیه هایی که دوستانش برام کردن، نهج البلاغه نمی خونم، و با صحیفه غریبه ام و از بقیه احادیث هم که کلا دورم. این بار به خودم گفتم یکبار با همین استیصال و تنهایی و سوال برو سراغ اینها. ببین جوابت رو پیدا می کنی یا نه. ببین باز هم همون قدر سرگردان و ناآرومی یا نه. 

و آخرین چیز و شاید یکی از سخت ترین هاش سبک زندگی مومنانه ست. که برای من یکی از مهم ترین مصادیقش تنظیم ساعات خواب و بیداریه، شب زود خوابیدن و سحر بیدار شدن که یکی از آرزوهای قشنگ منه. قدم های اولو برای رسیدن بهش برداشتم ولی هنوز تا اون شکل زندگی خیلی راهه. بعد این سبک زندگی مومنانه میاد تو معاشرت ها، تو صله رحم، تو خورد و خوراک و انتخاب لباس . به این ها هنوز فکر نمی کنم. سختش نمی کنم که جا بزنم. فعلا همون قدم اول رو لازم دارم. 


من سال های اخیر این شکلی نبودم. که معنویات یه بعد جدی و پرروح تو زندگیم باشه. همه اون وقت هایی که به حال بدم و علتش فکر می کردم، یه ندایی تو وجودم می گفت سبک زندگیت رو درست کن، رابطه ت رو با خدا پررنگ کن، اعمالت رو با توجه و عشق انجام بده . بعد ببین حالت چطوره. گذاشتمش دلیل آخر چون نمیدونم چرا درست کردنش برای من از همه سخت تر بود. شاید چون مثل خونه تی می مونه، یه زندگی، یه سبک زندگی و کلی عادت رو باید برداری و حسابی بتی. آسون نیست ولی مطمئنم ارزشش رو داره. دلیل آخر رو بیاید با هم شروع کنیم و با هم درستش کنیم و درباره ش برای هم دعا کنیم. 


من چیزهایی که به نظر خودم رسید و ضعف خودم بود رو نوشتم، به نظر شما چه جاهای خالی ای این وسط هست که باید پر بشه؟






بسم الله الرحمن الرحیم


سلام 

بالاخره انگار قراره این پست های دنبال دار تموم بشه. الان که می خواستم این پست رو شروع کنم رفتم سراغ اولین پست حال خوب، اواخر آذر پارسال بود. داره نزدیک یک سال میشه و من اون زمانی که شروع به نوشتن این پست ها کردم تصورم این بود که نهایتا یکی دوماهه تموم میشن. اون موقع چقدر حرف برای پست های بعدش داشتم و حالا نمی دونم چند نفر هنوز همسر بهشتی رو دنبال می کن. اگه همچنان هستید و اینجا رو می خونید یه رد پایی از خودتون بذارید لطفا. دوست دارید تو پستای بعدی درباره چی حرف بزنیم؟


اما برسیم به آخرین پست و آخرین قدم. قبل اینکه بحثشو شروع کنم فکر کردم حالا که به آخرش رسیدیم بیام و براتون از اول بگم. چی شد که شروع به نوشتن درباره این موضوع کردم؟ چرا انقدر حرف داشتم درباره ش؟

اینجا اشاره ای بهش نکرده بودم، ولی قبل شروع این پست ها، یه مدت مدیدی، چندسال شاید، من حالم خوب نبود. یه حال بد ممتد، یه نیتی دائمی از زندگی و آدم هاش و شرایطش که همون اندازه که غصه همراهش بود، بهت هم بود. چی شد؟ چرا من اینطور شدم؟ بارها دلم برای خود شاد سرزنده شاکر مثبت اندیش قدیمم تنگ می شد. ولی انقدر ازش دور شده بودم که شده بود یه آرزوی دست نیافتنی. این حال بد که میگم، مثل مریضی های شدید نبود که نمود بیرونی خاصی داشته باشه، آدمو یک دفعه زمین گیر نمی کرد، ذره ذره از پا مینداخت. به ظاهر و در چشم بقیه و حتی اینجا، من همون آدم قدیم بودم ولی خودم میدونستم که اصلا شبیهش نیستم. حالم خوب نبود و نمیدونستم چرا و نمی دونستم باید چکارش کنم و نمیدونستم اصلا چرا این اتفاق افتاده؟

گذشت و گذشت. بعد ماه ها کم کم یک اراده ای در من شکل گرفت. می خواستم به هر نحوی که شده حال خودمو خوب کنم، از زندگیم لذت ببرم، وقتی شادم از ته دل شاد باشم، احساس رضایت و خوشبختی کنم. دو سه سال بود درگیر این حس های بد آزاردهنده بودم و تو این زمان هیچ کس دلش برای من نسوخته بود. هیچ کس به فکر خوب کردنم نیفتاده بود. نه مادرم، نه دوستم نه همسرم که نزدیک ترین کس بهم بود. راستش همه این آدم ها خیلی وقت ها کمک که نبودن، بیشتر درد بودن. اولین واقعیتی که فهمیدم این بود که تا خودت دلت برای خودت نسوزه، دل کس دیگه ای نمی سوزه. فقط خود آدمه که به داد خودش میرسه و منتظر نشستن برای اینکه بقیه کاری برات بکنن بزرگ ترین اشتباه ممکنه. پس به خدا توکل کردم و اولین قدمو برداشتم. کمتر دیدم کسی این قدم رو برداره. بیشتر آدم هایی که من میشناسم یا به اون حال بد و شخصیت جدید خو می کنن و با آزارهاش عجین میشن، یا منتظر و متوقع میشینن تا بقیه به فکرشون بیفتن. ولی من بسم الله گفتم و بلند شدم. فکر کردم، فکر کردم، فکر کردم، م گرفتم، کتاب خوندم، پیش متخصص رفتم . و بعد تکلیفم با خودم و زندگیم روشن شد. فهمیدم این حال بد از کجاست، یه ریشه نداشت، علت های مختلفی داشت و تقریبا درمانش رو هم پیدا کردم. درمانش آسون نبود. خیلی سخت و پیچیده و طولانی بود. ولی راه حل داشت. حاصل اون پروسه چندساله حال بد، اون پروسه چند ماهه فکر و م و مطالعه . شد پست های (چرا حالمون خوب نیست). تمام چیزهایی که نوشتم رو خودم تجربه کردم، علت هایی که ازشون حرف زدم، دلیل حال بد من هم بودن، راه حل هایی که گفتم رو خودم امتحان کردم. اواخر آذر پارسال که این نوشته ها رو شروع کردم حالم انقدر خوب شده بود که یک فکر منسجم داشته باشم و بخوام تجربه هامو با شما شریک بشم. خیلی از راه حل هایی که نوشته بودم رو خودم تموم کرده بودم. از اون جنبه مشکل رو حل کرده بودم. بعضی ها رو میانه راه بودم، بعد نوشتن خودم هم مثل شما میشدم مخاطبش برای عمل کردن . ولی این دلیل آخر . راه حل های آخر . نزدیک یک سال از نوشتن و گفتنشون فرار کردم چون خودم هنوز خیلی دور بودم ازش. چون نوشتنش فقط یک گفتن طوطی وار بود و برای همین برای نوشتنش دست دست می کردم. توی این یک سال حال من خیلی خوب شده، راه حل ها فایده داشت، اون اراده به ثمر نشست، انقدر که می تونم کل این پروسه چندساله رو ببینم و تحلیل کنم و حتی مرزهاش رو بدونم. الان حال من خوبه. حال من خوبه به معنی این نیست که غم نیست و رنج نیست و نیتی و روزهای بی حوصله نیست. حال من خوبه یعنی یک اراده ای، یک شخصیتی ورای این حال ها و اتفاق ها ایستاده که می تونه کنترلشون کنه، می تونه تحلیلشون کنه، دیگه مثل سال های قبل منفعل نیست که اختیار افکارش دست خودش نباشه، بلده یک حال بد، یک روز بی حوصله، یک خاطره غصه دار رو کنترل کنه و تموم کنه. گیج و گیرافتاده نیست. و این چیزیه که به نظر من همه ما باید بهش برسیم. که اگه نرسیم و همین طور نسبت به زندگی و آدم ها و اتفاقاتش منفعل بمونیم ناشکری بزرگی کردیم و پیش خدا مسئولیم. 


(ادامه ش ان شاالله فردا شب)




بسم الله الرحمن الرحیم


سلام. راستش ما پیش دانشگاهی که بودیم، یه دبیر زبان داشتیم که کلاسمون باهاش اولین ساعت روز بود. این دبیر زبان ما که خانم خیلی خوبی هم بودن، اغلب جلسات دیر می اومدن، و همیشه هم به محض اومدن شروع میکردن به توجیه که امروز ماشینم خراب شد، امروز خیابون یخ زده بود، امروز فلان. هفته های اول ما کاملا قانع می شدیم و دلمون هم برای بنده خدا می سوخت، اما کم کم این عذر و بهانه ها انقدر تکرار شد که با اینکه واقعی بود، اما اثرش رو روی ما از دست داد. یه جوری بیشتر عصبانی مون می کرد. خوشحال تر می شدیم اگه بدون اینکه شروع کنه قصه دیر رسیدن اون روزش رو بگه، بره سراغ درسش. 

خلاصه، امروز که اومدم بگم چی شد که این چندماه فاصله افتاد، دیدم حکایت من و دیر گذاشتن پست ها و دلایلی که هربار براش دارم شده حکایت معلم زبانمون. و برای همین تمامش رو پاک کردم. ولی واقعیتش انقدر من تصمیم گرفتم به روز کردن اینجا منظم باشه و انقدر نشده که دیگه ناامید شدم و به این نتیجه رسیدم به هرحال، گه گداری هم بنویسم بهتر از اینه که کلا وبلاگ رو ببندم. خلاصه که من شرمنده شما که منتظر موندید هستم، اما فعلا همسربهشتی رو با همین مدل نامنظم به روز شدنش بپذیرید لطفا.


اما بریم سر ادامه بحثمون. دفعه پیش کلی درباره غم ها صحبت کردیم. اینکه بپذیریم دنیا بالاخره بدون غم نمیشه. حالا غم یه چیز درونیه، غصه و ناراحتی و نیتیه. یه چیز دیگه هم کنارش هست که معمولا با هم دیده میشن اما دوتا چیز متفاوت هستن. اونم رنج ها و مشکلات و سختی های زندگیه. که بروز بیرونی دارن و از جنس اتفاقات و شرایطی هستن که برامون رخ میده. سختی ها و رنج ها وما با غم و ناراحتی همراه نیستن. اما خیلی وقت ها هم هستن. این دفعه درباره اونا صحبت میکنیم. 


دلیل فلسفی:‌ رنج ها


ایده ادامه این بحث رو من باز طبق معمول از کامنت های پست قبلی گرفتم. یعنی دیدم یه سری چیزا که شما بهش اشاره میکنین از جنس غم و غصه نیست. از جنس سختی و زحمته. و تو این حیطه بحثو باز نکرده بودم. 

حالا حاج آقا پناهیان کلی سخنرانی مفصل دارن درباره راحت طلبی، درباره رنج ها و .  که همه این حرفا اونجا کامل تر و جامع تر هست و اگه کسی اونها رو گوش کرده باشه نیازی به خوندن اینجا نداره. ولی اون چیزی که در حد یه پست باید بگم اینه که بپذیریم زندگی بدون زحمت نمیشه. یعنی راستش زندگی بدون زحمت اصلا نمی چسبه! کیف نداره!  به قول حاج آقا پناهیان اگه مدام بخوای زحمت و سختیای اطرافت رو کم کنی تهش میرسی به اینجا که بشینی رو یه مبل لم بدی ودر نهایت زخم بستر بگیری! فشار و سختی و تلاشه که با خودش نشاط و پویایی میاره، با اینکه همه ما به دنبال آسودگی و راحتی هستیم اما اگه اون اسودگی از یه حدی بیشتر بشه افسردگی و دل مردگی میاره و حواسمون هم نیست که ریشه مشکل کجاست. تو اون بحث بیکاری اشاره کردیم که یه بخش زیاد از مشکلات ی نسل ما به خاطر همین بیکاری شون هست. 

خیلی وقتا مشکلاتی که ما تو زندگی مون داریم با اینکه به چشم مشکل بهش نگاه میکنیم اما در واقع یه عاملیه که ما رو از روزمرگی و خمودی بیرون میاره. باز یه صحبتی از حاج آقا پناهیان یادمه که میگفتن یکبار زن و شوهری پیش من اومدن که خیلی با هم اختلاف داشتن. من زندگی شون رو بررسی کردم دیدم اینا خیلی بی مشکلن. نه مسئله مالی نه کاری نه بیماری که درگیرش باشن. خیلی همه چیزشون رو به راهه. بهشون گفتم شما باید یه کاری بکنین یه فشار اقتصادی ای برای خودتون درست بکنین (مثلا یه خونه بخرین که بابتش برین زیر قرض و قسط و .) همون باعث میشه رابطه تون با همدیگه هم بهتر بشه. آدما تو سختیاست که قدر هم رو میدونن، قدر داشته هاشون رو میدونن، به همدیگه نزدیک میشن و . مثل همه اون تعریفایی که از همبستگی مردم تو دوران جنگ شنیدیم. و اون جمله معروف امام خمینی(ره) که درباره جنگ گفته بودن، جنگ برای ما نعمت بود. 

پس در مقابل سختی ها و مشکلات زندگی، رنج هایی که آزارمون میده، دوتا نگاه باید داشته باشیم. نگاه اول اینه که همون طور که درباره غم گفتیم، بپذیریم که زندگی بدون رنج و سختی نمیشه. تو دنیا زندگی کسی بدون رنج نیست، حالا چه ما این رنج ها رو ببینیم یا نه، و چه اون فرد رنج ها رو انتخاب کرده یا مجبور شده بپذیره . مثل همون غم. این نگاه رو اگه داشته باشیم تحمل سختی ها خیلی برامون آسون باشه چون میدونیم حالت بدون سختی وجود نداره، پس شاید همین سختی هایی که بهشون عادت کردیم یا خودمون انتخاب کردیم بهتر باشه از رنج های دیگه.

مثلا یک زمانی که من به شدت از مهمون های چندروزه ای که داشتم خسته شده بودم و به دوستم شکایت می کردم، بهم گفت فکر کن ممکن بود همین زمان و زحمت رو برای بیماری دخترت بذاری. الان هم ثواب مهمون داری رو میبری هم سختیش با خودش غم و غصه و نگرانی نداره. این بهتره یا اون؟

یا آدم هایی که انتخاب می کنن بچه دار بشن. بچه دار شدن کنار همه شیرینی هاش دنیایی از سختیه. سختی های کوچیک و بزرگ و تموم نشدنی. اما این سختی ها بهتره که همون اندازه شیرینی و لذت و رضایت خدا رو همراهش داره یا سختی هایی از جنس مشکلات اقتصادی و بیماری. ؟ من معتقدم اگه خودمون به استقبال سختی هایی که خدا دوست داره بریم یا اگه اتفاق افتاد، با رضایت بپذیریمشون، اینجوری از سختی های بی اجر دیگه بیمه میشیم. اینجا فقط اون (رضایت) خیلی مهمه. خیلی ها سختی و رنج دارن اما راضی نیستن بهش. مدام می نالن و مدام منتظرن تموم شه. این مدل رنج کشیدن نه آدمو بزرگ میکنه و رشدی به دنبال خودش داره و نه شاید اجری همراهش باشه. اون رنج و سختی که کلی برکات همراهش میاد همونه که چه خودمون انتخابش کردیم و چه خدا برامون انتخاب کرده، از ته دل بپذیریمش و اجازه بدیم بزرگمون کنه.

نکته دوم همینه که نگاهمون رو به مشکلات عوض کنیم و به جای اینکه اونا رو عامل بدبختی و سختی و ناراحتی تصور کنیم، یه فضاهایی بدونیم که استعدادهای ما رو شکوفا میکنن. مثل آدمی که زحمت ورزش کردن و دویدن و عرق ریختن رو انتخاب میکنه چون میدونه به دنبالش سلامتی و زیبایی هست. همه سختی های زندگی از همین جنسه. مهم اینه که این شکلی ببینیمشون. 

یه زمانی که من دبیرستانی بودم. مامانم ما رو کلاس ورزش نوشته بودن که بعد مدرسه می رفتیم. کلاس ورزش اون موقع برای من مصداق واقعی یه زحمت بیخود بود. کلی باید دور سالن می دویدیم و اذیت میشدیم، بعد حرکات کششی سخت می کردیم، از نا می افتادیم که چی؟ درک نمی کردم. خوب یادمه که تمام اون مدت من به اجبار اون کلاس رو رفتم و بلااستثنا هرجلسه قبل رسیدن دعا می کردم مربی نیومده باشه و کلاس کنسل بشه. وقتی خانم هایی رو می دیدم که حسابی ورزش رو جدی میگیرن و از جون مایه میذارن درکشون نمی کردم. من فقط حرکات رو در حدی انجام می دادم که مربیم اعتراض نکنه و نفهمه هیچ فشاری به خودم نمیارم . خلاصه لازم بود یه ده سالی بگذره تا من به هزاردلیل به این نتیجه برسم که باید کلاس ورزش برم و حالا با همه سختی هاش دربه در دنبال یه جای نزدیک خونه باشم، دخترم رو همراهم ببرم یا جایی بذارم، ساعت کلاس رو با همه کارهای دیگه م هماهنگ کنم و .  چرا؟ چون این بار فهمیدم اون زحمت ها چه ارزشی داره. و چقدر لازمه و چه اثراتی روی سلامتیم داره. 

 فکر میکنم حکایت ما و سختی های زندگی مون هم حکایت من و کلاس ورزش رفتنه. و اون تغییر نگاهی که اگه اتفاق بیفته همه چیز عوض میشه و اصلا خودمون به استقبال سختی میریم. 


اما چطور آسونش کنیم؟

اول از همه همین تغییر نگاهه که پذیرش و تحمل سختی ها رو آسون میکنه. بهشون به چشم ورزش نگاه کنیم، همه شرایط سخت زندگی رو دستگاه تردمیلی ببینیم که روش عرق میریزیم ولی بعدش قراره حالمون بهتر بشه و خودمون قوی تر. 


دوم اینه که به خدا ربطشون بدیم. فکر کنیم خدا برای ما این نوعش رو انتخاب کرده. یعنی میدونسته من میتونم. توانایی این رو دارم. از پسش برمیام. ایمان بیاریم به انتخاب خدا و اتفاقایی که سر راهمون قرار داده و حواسمون باشه خدا داره می بینه. 


سوم پذیرش سختی و رضایت به اونه. مثلا تو حوزه های کاری، یه وقتی بود من هرکاری میکردم برام سخت بود. هر مسئولیتی قبول میکردم جونم درمی اومد تا تموم بشه. هی دنبال یه کار آسون میگشتم، انقدر فشارش زیاد نباشه، زحمتش زیاد نباشه. مدل کارها رو عوض میکردم و در نهایت تغییر چندانی حاصل نمیشد. تمامش سخت بود. اونجا بود که با خودم گفتم تو دنبال چی هستی؟ از این راحتی و کار آسون به چی میخوای برسی؟ چه رشدی هست؟ کاری که آسونه امروز و فردا و امسال و سال دیگه ش با هم فرق نمیکنه. اگه میخوای بزرگ بشی و کار مفیدی انجام بدی باید سختی بکشی و باید سر هر کار پوستت کنده بشه. اونجا که این سختی رو پذیرفتم همه چیز عوض شد. اصلا انگار آسون شد. دیگه اونقدر که قبلا اذیتم میکرد، به نظرم وحشتناک نمی اومد چون قرار نبود ازش فرار کنم. قرار نبود بعدش آسونی باشه که لحظه شماری کنم تموم بشه، بعدش یه کار سخت تر دیگه بود. این به استقبال سختی رفتن به طرز معجزه آسایی همه چیز رو آسون میکنه. 


 

اینجا خیلی زرنگی میخواد. آدم رسیدگی به پدر و مادرش رو انتخاب کنه، بابتش پاداش هم بگیره به جای اینکه سر یه بیماری یا مشکل شغلی و خانوادگی دیگه بخواد اذیت بشه بدون اجر و پاداش. مشکلاتی که خانواده شوهرش برای زندگیش درست میکنن رو بپذیره، باهاش کنار بیاد و شکایت نکنه و به جاش مشکلاتی که قرار بود تو زندگی شویی خودش بوجود بیاد اصلا اتفاق نیفته. تنها غصه ش این باشه که ما درگیر مشکلات پدرشوهرمیم، با سختیای مجردی کنار بیای و غر نزنی، با سختیای بچه داری، مشکلات اقتصادی، کوچیک بودن خونه و

آدم سختی بچه دوم و سوم رو بپذیره و به جاش زحمتای بچه اولش کم بشه. تو حوزه کاری، سختی کار سخت و پروژه های زمان بر رو بپذیری و به جاش از افسردگی درجا زدن بیرون بیای و حس خوب چیزی یادداشتن موفقیت رو داشته باشی. سختی کار خونه رو بپذیری، سختی مهمون داری، سختی درگیر شدن با مشکلات اطرافیان .

اصلا بنای دنیا بر همینه که بدون زحمت به چیزی نرسی. لیس للانسان الا ما سعی» انسان هیچ چیزی جز اونچه براش تلاش میکنه نداره. این فلسفه رو که بپذیریم و باهاش کنار بیایم اون وقت میبینیم سختیایی که ازشون شکایت میکنیم خیلی هم سخت نیست، نسبت به اتفاق دیگه ای که ممکن بود برامون بیفته خیلی هم بهتره، نسبت به چیزی که در ازاش به دست میاریم خیلی هم خوبه. اصلا وقتی قرار نیست سختیا تموم بشن، بذار همینا باشن که به هرحال بهشون عادت هم کردیم!

یه روایت درباره حضرت علی علیه السلام هم هست، که مدتیه خیلی به من کمک میکنه. این روایت میگه امیرالمومنین(ع) وقتی بین دوتا کار خوب، مردد می موندن، اونی که سخت تر بود رو انتخاب می کردن. شاید شماها هم مثل من مشکل تصمیم گیری داشته بشید. وقتایی که آدم بین دوگزینه خوب، دوراه خوب، دو انتخاب خوب می مونه و نمیدونه باید کدوم رو ترجیح بده. من با کمک این احادیث برای این مدل تردیدهام یه تقلب پیدا کردم. همیشه نمیتونم بهش عمل کنم  اما خیلی وقت ها وقتی مشخصه که کدوم سخت تره، سعی میکنم همون رو انتخاب کنم. 


خیلی خوشحال میشم اگه شماها تو کامنت ها بحثو کامل کنین. همون کاری که واسه پست قبل کردین. 



تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

علوم آزمایشگاهی بهسازان توسعه آرمان (بتا) PARS ART Parinaz شرکت طعم ماندگار سلامتی ارائه غذای سالم wpstuffs ویزاگردی , شرکت خدمات مسافرتی خرید و فروش عمده موزر مطالب علمی در ارتباط با بدنسازی ح.انصاری